آن روز که دیدمت
هنگامی که خواندمت
پنداشتم روز ، روز من است
گویی همه چیز ساده و زیبا بود
همه چیز یک رنگ ، یک شکل اما واقعی بود
به راستی که راستی را یافتم
زیبایی را شناختم
و صداقت را نگاشتم
دوستت دارم صنم
تولدت مبارک
آن روزهای تنهایم تمام شد امروز
آن روز های بی کسی ، بی پناه ، سرد و خشک اما در تابستان
حرفش هم برایم سخت است دیگر
اما امروز ...
زندگی را یافتم و بسویش شتافتم
مشتاقانه دستم را به سویش دراز کردم
انگشتانش را با وجودم حس کردم و آمیختم
حس زندگی را یافتم
عاشقانه درکم کرد
تنهایی ترکم کرد
لبخند ... سر منشا انرژی ام شد
دوستش دارم ....
معین