بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

« چرخش آن سرخی »

ای کاش باتری ساعت را که در می آوردم ، زمان می مرد

تنفس قطع ... و به زمان تبدیل می شد 

زمان را جمع ... و زیر پیراهنم ، پنهان می کردم 

تا که تو را می دیدم ، زمان آزاد می شد

آن وقت بود که با هم می ماندیم ، برای همیشه ... 

 

معین