بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

« سلامی به طمع خداحافظی »

من با سلام شروع میکنم

شروع به صحبت

شروع به روزی جدید

شروع به زندگی

ادامه ی روزمرگی خسته

ادامه ی استفاده از عمر باقیمانده

ادامه ی روند بسوی مرگ

زمزمه میشود در گوشم

اذان , اذانی که خواهد ماند با من

مرگی نیست بر آن , بی پایان

لحظه ای پاک , تنها لحظه ای

لحظه ای سرشار از معنویت , یگانگی

ای کاش ادامه داشت

ای کاش ادامه داشتیم

اما ریشه به سرعت , همچون بند ناف قطع می شود ...

ریشه ای که نخواهد جوانه زد

ریشه ای که به گیاهی وصل بوده

گیاهی که قلمه ای برای زندگی دگر , مستقل , نداشته , ندارد و نخواهد داشت

گیاهی که داشتن یک زندگی برایش معنی دارد و دگر هیچ

گیاهی که فرا تر از یک تعریف است ...

تنها در تک کلمه ای دشوار و پیچیده اما شیرین خلاصه میگردد :

<< زندگی >>

معین     

« از سهراب »

باز آمدم از چه همه خواب 

کوزه تر در دستم 

مرغانی می خواندند 

نیلوفر وا می شد 

کوزه تر بشکستم 

در بستم 

و در ایوان تماشای تو بنشستم 

 "سهراب سپهری"