بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

بارون

... قطره های شفاف و شیشه ای

« بارون »

نگاهی دردمند به آسمانی آبی میندازی و آهی میکشی 

آهی که وجودت را غرق در امتنای تنفس هایی آرام ، در انتظار پاسخ کرده

نگاه تمنایت را از فرش به عرش می بری و تنفسی دیگر ... پلکی دیگر ... 

نگاهی تازه 

دیگر او ، تو نیست ... تو یکی بودی 

هم اکنون یکی دیگر 

معین     

« لبخندم را حفظ می کنم همچنان ... »

لبخندی تنها که تنها نیست ، با دیگران ، به تنهایی حرفهایی دارد  

حرف که نه ، فریادها می زند

از انتهای حنجره ، از درونی که سیاهی می بارد از آن ... 

سیاهی که روزی سفید بود ، جرقه ای بر افروختش ، سوخت و سیاه شد

آن جرقه نباش امروز ...

معین       

بخندم به تلخی گریه ات ز دیاری عجیب و خاموش اما از سر اجبار می باشد

« کودک و کودکانه اما پاک ... »

 کودک , خسته و تنها

نگاهی دردمند 

پر از دود , پر از غبار

بسته ی قرمز رنگ سیگار , تیر

بوی تیز سیگار

تک سرفه ای کوتاه

از جسم و از روح

رو به اتمام است

ذره ذره

خرده خرده

پایانی تدریجی

صدای بال کبوتران

چرخش سر کودک به سوی آنان

صدای اذان در گوش

آوایی آشنا اما سرد

بی روح , بی حس , مرده

چرخش آتشدان

مشتی سپند

سمفونی ترق و تروق آن

بوی خوب , اتمام ناپذیر , خاطره انگیز

   چراغ قرمز , پایان استراحت

 

پ.ن : این صحنه را به چشم خودم دیدم . همانجا  نوشتمش ... برای روزی مثل امروز 

  معین

« صدا ... »

گویند , این صداست که می ماند !

آری , راست گفته اند , راست شنفته اید

صدای ناله , صدای ضجه

صدای فریاد , صدای غرور

صدای محبت , صدای عشق

صدا , صدا , صدا ...

صدای من , صدای تو , صدای ما ...

آری , این صداست که می ماند !

تن صدایت مهم نیست

حرفهایت , مفهومش مهم است

صداقت , بغض درون صدایت مهم است

کورسویی امید , امید درون صدایت

اشتیاقت به زندگی , به تنوع, به آزادی مهم است

آری این صداست که می ماند

حقیقتی است پنهان نشدنی , آشکارا

تنها آتش صدا را خاموش می کند

اما آتش هم صدایی دارد

صدایی گوش نواز , صدایی وحشتناک

خدا را صدا کن ...

از قبل صدایت کرده , منتظر است , منتظر می ماند !

آری , این صداست که می ماند ... 

معین